خاطرات آشنایی من با مریم
خاطرات آشنایی من با مریم
نزدیک عید بود و دوست من داخل بازار مرکزی شهر لباس فروشی داشت به خاطر نزدیک بودن ایام نوروز
سرش خیلی شلوغ بود من به خاطر کمک کردن به اون رفته بودم کمکش . تقریبا 3 هفته مونده بود به نوروز
خاطرات آشنایی من با مریم
من هر روز میرفتم پیشش تا بتونه از این ایام استفاده کنه و مشتریهاش راه بندازه بازم نمیرسیدیم تا اطلاعیه
زد برای فروشنده و مریم اومد اونم قبول کرد مریم بیاد واسه چند روز کمکی مریم خیلی دختر خانوم و باوقاری بود
خاطرات آشنایی من با مریم
من خوشم اومده بود ازش اما بخاطر محیط کاری و اعتماد دوستم کاری نکردم یه نامه پر از جملات و
اس ام اس های عاشقانه براش نوشته بودم روز اخر اسفند بود و مریم خانوم
اومد واسه تصفیه حساب اما باز هم من کاری نکرده بودم و به مریم پیشنهادی نداده بودم اینقدر
نگهش داشتم تا اینکه مریم رفت و من نتونستم با مریم بیشتر آشنا بشم .
خاطرات آشنایی من با مریم
کلمات کلیدی :
» نظر